اولين سفر دختر گلم به مشهد
امروز روز 8 فروردينه ساعت 11:10 ساعت حركت قطار بود ما و خاله سوسن اينا قرار بود از تبريز سوار قطار بشيم خاله سيمين اينام از مراغه ، خيلي ذوق و شوق اين سفر رو داشتم خيلي وقت بود دلم براي گنبد طلا و پنجره فولاد آقا تنگ شده بود . دختر كوچولوي ناز مامان داره برا اولين بار ميره مشهد . قربونت برم كه به مشهد مي گفتي "مدش " تو راه همش بهت بگو مشهد تو مي گفتي مدش ما كيف مي كرديم . تمام وقتهايي كه بيدار بودي تو سالن بودي از اين كوپه به اون كوپه خلاصه كلي آتيش سوزوندي . شب هوا خيلي گرم بود و از شدت گرما نه تو و نه ما نمي تونستيم بخوابيم تا اين كه نزديك هاي صبح بخاري ها رو خاموش كردن و تونستيم چند ساعت بخوابيم . ساعت 12 ظهر رسيديم مشهد از تو راه آهن گنبد حرم مشخص كه شد دلم يه حالي شد خدايا شكرت كه زيارت آقا رو دوباره نصيبمون كردي .
بار اول كه رفتيم حرم بهت گفتيم به آقا سلام كن تو هم سر تو خم مي كردي و مي گفتي " سلا ، سلا " فدات بشم تو با بابات رو كول بابايي مي رفتي زيارت .مشهدي كوچولوي من الهي فدات بشم .
روزهاي اول هوا خوب بود بدون كلاه و اينا مي اومدي بيرون تو حرم تو صحن ها يه بدو بدويي مي كردي كه بيا و ببين ولي روز 12 و 13 فروردين هوا خيلي خنك شد جوري كه تو رو ديگه از هتل نبرديم بيرون خودمون شبها تو رو ميزاشتيم پيش خاله جون اينها و خودمون ميرفتيم زيارت آخه تو اون هوا نميشد تو رو برد بيرون . 14 فروردين ساعت 10 ساعت حركت قطار بود صبح زود تو هنوز خواب بودي من و بابايي رفتيم براي آخرين بار زيارت كرديم و برگشتيم تا ساعت 9 به سمت راه اهن مشهد حركت كنيم . اومدني با چه ذوق و شوقي سوار شديم برگشتني با يه عالمه دلتنگي .
برگشتني هواي قطار خوب بود و زياد گرم نبود اينبار راحتتر خوابيدي و كمتر اذيت كردي بازم خاله جون اينها تو مراغه پياده شدن و ما اومديم تا تبريز ولي دلمون خيلي براي خاله جون و محمد تنگ ميشه آخه تو اين يه هفته خيلي بهشون عادت كرده بوديم ولي چاره ام نيست ديگه بايد عادت كنيم .
زيارتت قبول دختر گلم انشالله كه هميشه شاد و خوشبخت باشي