اولين روز تولدت توي بيمارستان
دخترك قشنگم سلام مامان جون ... ماجراي به دنيا اومدنت رو تا لحظه به دنيا اومدنت تعريف كردم حالا بقيه ماجرا .... تو رو از اتاق عمل بيرون بردن و دكتر مشغول دوخت و دور شد دلم ميخواست هر چه زودتر تموم بشه و تو رو زودتر بغلت كنم . دوخت و دوز كه تموم شد منو بردن ريكاوري حدود 10 دقيقه اونجا منتظر بودم تا اينكه بيمار برها اومدن و منو از اتاق عمل بردن بخش , از اتاق عمل كه اومدم بيرون خاله جون اينا و مامان جون همه منتظر بودن , تنها چيزي كه از اون لحظه تو ذهنم خيلي پر رنگه حرف خاله الهام دوستم بود كه تا منو ديد گفت دخترتو ديديم خيلي خوشگله مثل ماهه . اين حرف تب و تاب دلم رو براي ديدنت بيشتر كرد . خلاصه بيمار برها منو روي تخت گ...
نویسنده :
مامان جون
12:07