فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 6 روز سن داره
مامان فاطمهمامان فاطمه، تا این لحظه: 39 سال و 11 ماه و 22 روز سن داره
يكي شدن مامان و بابايكي شدن مامان و بابا، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 30 روز سن داره

تو هديه بزرگ خدايي براي من و بابات

مسافرت شمال

1394/7/15 12:24
نویسنده : مامان جون
133 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دختر خوشگلم  بوسبوسبوسبوسبوسبوسبوسبوس

دختر گلم امروز اومدم ماجراي مسافرت شمالمون رو كه تو 15 ماهگي ات رفته بوديم رو برات تعريف كنم

روز دوم مهر ماه كه پنج شنبه و روز عيد قربان بود از تبريز حركت كرديم حدود ساعت 12 راه افتاديم به طرف اردبيل ، نزديكي هاي اردبيل كنار جاده خرس پانداهاي قشنگي گذاشته بودن براي فروش يه دونه از بزرگاشو برات خريديم . بهت ميگفتيم بگو پاندا مي گفتي « بانگا » كلي با پاندا گفتنت سرگرم شديم تو ماشين .

تصميم داشتيم از جاده خلخال به اسالم بريم شمال ولي چون يكم دير حركت كرده بوديم و جاده جنگلي اسالم رو تو تاريكي گذشتيم و چيزي از اون همه تعريفي كه شنيده بودم نديديم دم دماي غروب آفتاب اولين سرسبزي هاي جاده اسالم كه پيدا شد توقف كرديم تا يه چيزي بخوريم صداي زنگوله گوسفندها ، صداي غاز ها و مرغابي ها نمي دوني چقدر لذت بخش بود چه حس قشنگي داشت .

بعد از كمي استراحت و خوردن ناهاري كه خيلي دير شده بود دوباره حركت كرديم تو هم تو ماشين گاهي بازي مي كردي گاه مي خوابيدي گاهي هم اذيت مي كردي فدات بشم

حول و حوش ساعت 11:30 رسيديم چابكسر تو هتل پارسيان همون هتل هميشگي شب رو مونديم تا فردا صبح بريم واسه گردش آخه مامان سه روز مرخصي گرفته بود و با تعطيلي روز عيد قربان و جمعه كلي وقت داشتيم . صبح بيدار شديم جمع و جور كرديم و يه سري به ساحل صخره اي هتل زديم از صداي برخورد آب و صخره ها از دريا ترسيده بودي چند تا عكس گرفتيم و سور ماشين شديم و ساعت 11 به طرف جواهر ده حركت كرديم . صبحونه رو همونجا خورديم و بعد از كمي گردش و اينها برگشتيم به طرف رشت وسط راه تقريبا حول و حوش 3 بعد از ظهر تو يكي از پلاژ هاي ساحلي توقف كرديم تا دوباره دريا رو بهت نشون بديم تا ترست بريزه ساحل اونجا ماسه اي بود بابات تو رو برد توي آب يكم كه آب بازي كردي خوشت اومد اين دفعه هم نمي تونستيم از آب درت بياريم گريه مي كردي و مي خواستي توي آب بموني خلاصه لباسهاتو عوض كرديم و سوار ماشين شديم و راه افتاديم شبو تو چمخاله مجتمع اقامتي خانه كارگر مونديم و دوباره فردا صبح حركت كرديم به طرف فومن تا از كلوچه هاي سنتي فومن سوغاتي بگيريم از اونجا هم يه سر رفتيم ماسوله خيلي طبيعت قشنگي داره يه آبشار خيلي قشنگ هم داره بافت شهري اش هم كه محشره من كه خيلي خوشم اومد به همه تعريف هاي كه ازش مي كردن مي ارزيد . چند تا عكس با لباس محلي هم گرفتيم و دوباره سوار ماشين شديم و برگشتيم فومن كلوچه هارو خريديم خيلي دوست داشتم ماسال هم بريم اما ديگه فرصت نداشتيم از اونجا به طرف آستارا حركت كرديم چون ديگه هوا تاريك شده بود گيسوم هم نتونستيم بريم از تالش زيتون و رب انارو روغن زيتون هم خريديم و رفتيم استارا ، اول تو هتل دريا اتاق گرفتيم و شام گرفتيم رفتيم ساحل و شاممون رو اونجا خورديم برگشتيم هتل تا يكم استراحت كنيم فردا صبح يه سر رفتيم بازارچه ساحلي آستارا يكم خريد كرديم يه سرم به ساحل زديم دوباره يكم آب بازي كردي و ناهار خورديم و حركت كرديم به طرف تبريز انقدر كه خسته بودي از آستارا تا نزديكي هاي بستان آباد خوابيده بودي شام رفتيم خونه خاله جون اينها دلشون برات خيلي تنگ شده بود تو هم از ديدن اونها خيلي ذوق كرده بودي شامو خورديم برگشتيم خونه و خوابيديم

قربون شيرين زبوني ات بشم ميگفتيم بگو دريا ميگفتي دردا

 

پسندها (4)

نظرات (0)