فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 18 روز سن داره
مامان فاطمهمامان فاطمه، تا این لحظه: 40 سال و 3 روز سن داره
يكي شدن مامان و بابايكي شدن مامان و بابا، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 11 روز سن داره

تو هديه بزرگ خدايي براي من و بابات

اولين مسافرت فاطمه جون

1393/11/28 11:35
نویسنده : مامان جون
182 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دختر گلم ...

ميخوام ماجراي اولين مسافرتتو برات تعريف كنيم .

تقريباً يه سال بود كه به خاطر شرايط ويژه من و وجود تو نمي تونستيم جايي بريم اينه كه كه دلم هواي مسافرت كرده بود بابايي هم مثل من دلش ميخواست يه چند روز بريم گردش من كه تو مرخصي بودم با خيال راحت مي تونستم برم مسافرت بابايي هم چند روز مرخصي گرفت و تصميم گرفتيم 18شهريور بريم تهران خونه دايي جان اينها و برگشتني هم از شمال برگرديم . قرار خاله جون اينها هم فرداش حركت كنن تا اونجا با هم باشيم .

روز 5 شنبه كه بابايي از سر كار اومديم آماده شديم و ساعت حدود اي 7 عصر بود كه حركت كرديم آقا بابا هم با ما اومد همگي با هم بعد از يه سال دوباره رفتيم مسافرت . چشمک

قربونت برم تو اون موقع يه هفته از دو ماهگي ات گذشته بود و تو ماه سوم تولدت بودي يه كوچولوي ناز نازي كه دل همه برات گنج مي رفت . از اينجا كه حركت كرديم تو توي كريرت خوابيدي تا تهران فقط چند دفعه بيدار شدي و شير خوردي و دوباره خوابيدي الهي فدات بشم كه اصلا اذيتم نكردي حدوداي ساعت 1 نصف شب رسيديم خونه دايي جان اينها و خوابيديم تا فردا كه خاله جون اينها هم بيان فرداش جمعه ساعت 2 هم اونها اومدن سه روز اونجا مونديم و روز يكشنبه ساعت 2 ظهر حركت كرديم بريم شمال .

آقابابا و آقا سهراب برگشتن تبريز و من و بابا و خاله جون و مائده و امير محمد هم با ماشين ما رفتيم شمال ، براي پيدا كردن مسير از GPS گوشي استفاده كرديم و رفتيم تا اينكه رسيديم به جاده هراز آخه از نظر مسافت از جاده چالوس نزديك تره ، اينه كه GPS هم اونو معرفي كرد و رفتيم اولين بار بود از اين مسير ميرفتيم ولي خيلي با حال و بود و خوش گذشت .

سعي كرديم و شب رو خودمونو برسونيم به چابكسر و تو ويلاي هتلي كه هميشه مي مونديم شبرو بمونيم و فردا حركت كنيم . حدود ساعت 10:30 شب رسيديم چابكسر و ويلامونو گرفتيم و خوابيديم صبح هم حركت كرديم ، صبحانمونو تو بندر انزلي خورديم و رفتيم تو منطقه آزاد بندر انزلي براي خريد هر چيز كوچولو كه ميديدم و خواستني بود براي تو ميخريديم  چقدرم از اينكه براي تو خريد مي كرديم ذوق زده ميشديم آخه اولين بار بود كوچولوي مامان داشت ميومد مسافرت الهي فدات بشم كه تو راه اصلا اذيتم نكردي آرومو بي سرو صدا گاهي مي خوردي و بازي مي كردي ، گاهي هم ميخوابيدي .

سر راهمون يه سر هم رفتيم گيسوم كه هم يه مسير جنگلي خيلي قشنگ داره هم ساحل بسيار زيبايي داره ، ناهارمونو توي جنگل بين راه خورديم و بعد رفتيم لب دريا كمي گشتيم و  حركت كرديم سمت آستارا و حدود ساعت 5 بعد از ظهر رسيديم ، تصميم گرفتيم شب رو هم اونجا بمونيم چون ديگه فرصتي براي برگشتن نداشتيم يه جايي پيدا كرديم و وسايل هامونو گذاشتيم و رفتيم براي گردش و خريد ، بعد از كلي گشت و گذار برگشتيم ويلايي كه گرفته بوديم تا شب رو استراحت كنيم و صبح حركت كنيم به سمت تبريز . 

 قربونت برم تو قبل از همه با صداي خروس بيدار شده بودي يكم شير خوردي و بقيه رو هم بيدار كردي و آماده شديم و حركت كرديم سمت گردنه حيران صبحونه و ناهارمونو يكي كرديم و تو گردنه حيران خورديم و دوباره حركت كرديم تا ساعت 7 عصر رسيديم تبريز و اينجوري شد كه جيگر مامان اولين مسافرتش رو رفت تهران و شمال انشالله كه هميشه خوب و خوش و سلامت باشي .

پسندها (2)

نظرات (1)

طناز (مامان آروين)
9 اسفند 93 9:56
هميشه به سفرررررر عزيزم.ايشالا هميشه خوب و شاد باشيين.بووووووووووووووووووس